مراسم عروسی دوست بابامهرداد
امروز شنبه ٣١ اردی بهشت سال ١٣٩٠ شمسی ساعت ١:٤١ دقیقه بعد از ظهره شما گلم داری با ریش ریشای پرده اتاقت بازی میکنی عاشقشونی و دوست داری هی بکشیشونو ولشون کنی.دیشب عروسی یکی از دوستای بابایی دعوت بودیم کلی میترسیدم که تاب نیاری با کلی سلام و صلوات پیرهن خوشگلتو که عکسشو برات گذاشتم تنت کردم تا حاضر باشی ولی تا ازت غافل شدم دیدم که صدای شلپ شلوپ آب میاد اومدم دیدم شما رفتی توی حموم و داری با دستات میزنی رو آبو کلی حال میکنی تمام لباساتم خیس خیس شده بود مجبور شدم همشونو دوباره عوض کنم.توی مراسم عروسی ماه ماه بودی کلی خوشحال شدم آخه میتونم برای ٢ هفته بعد که عروسی داییته خیالم راحت باشه. توی مهمونی همه شما رو میشناختن آخه بابا جون از بس هی گفت...
نویسنده :
مریم طالبی
13:53